کد مطلب:279237 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:284

در جستجوی امام زمان
چهاردهم و نیز روایت كرده اند از علی بن سنان موصلی از پدرش كه گفت: چون حضرت ابومحمد علیه السلام وفات كرد وارد شد از قم و بلاد جبل جماعتی با اموالی كه می آوردند حسب رسم و ایشان را خبری نبود از آن حضرت پس حضرت رسیدند به سر من رأی و سؤال كردند از آن جناب به ایشان گفتند كه وفات كرده، گفتند: پس از او كیست؟ گفتند: جعفر برادرش پس از او سؤال كردند. گفتند: برای سیر و تنزه بیرون رفته و در زورقی نشسته در دجله شرب خمر میكند و با او است سرود نوازنده ها، پس آن قوم با یكدیگر مشورت كردند و گفتند این صفت امام نیست و بعضی از ایشان گفتند برویم و این اموال را برگردانیم به صاحبانش، پس ابوالعباس محمد بن جعفر حمیری قمی گفت: تأمل كنید تا این مرد برگردد و در امردرست تفحص كنیم، گفت چون برگشت داخل شدند بر او و سلام كردند و گفتند:ای سید ما، ما از اهل قم هستیم، در ما است جماعتی از شیعه و غیر شیعه و ما حمل میكردیم برای سید خود ابومحمد علیه السلام اموالی. پس گفت: كجا است آن مالها؟ گفتیم: با ما است، گفت: حمل نمایید آن را به نزد من، گفتند: برای این اموال خبر دیگری است كه آن را نگفتیم، گفت: آن چیست؟ گفتند: این اموال جمع میشود و از عامه شیعه در او یك دینار و دو دینار و سه دینار هست آنگاه جمع میكنند آن را در كیسه و سر آن را مهر میكنند و ما هر وقت كه مالها را می آوردیم سید ما میفرمود كه همه مال فلان مقدار است، از فلان این مقدار و از فلان این مقدار و از نزد فلان این مقدار تا آنكه تمام نامهای مردم را خبر میداد و میفرمود كه نقش مهر چیست. جعفر گفت: دروغ میگویید و بر برادرم میبندید چیزی را كه نمیكرد، این علم غیب است. پس آن قوم چون سخن جعفر را شنیدند بعضی به بعضی نگاه كردند، پس گفت: این مال را بردارید به نزد من آرید، گفتند: ما قومی هستیم كه ما را اجاره كردند چون كه آن را دیده بودیم از سید خود حسن علیه السلام اگر تو امامی آن مالها را برای ما وصف كن وگرنه به صاحبانش بر میگردانیم هرچه میخواهند در آن مالها بكنند. گفت پس جعفر رفت نزد خلیفه و او را در سر من رأی بود و از دست ایشان شكایت كرد پس چون در نزد خلیفه حاضر شدند خلیفه به ایشان گفت: این اموال را بدهید به جعفر، گفتند: «اصلح الله الخلیفه ما جماعتی مزدوریم و وكیل ارباب این و اینها از جماعتی است و ما را امر كردند كه تسلیم نكنیم آنها را مگر به علامت و دلالتی كه جاری شده بود با ابی محمد علیه السلام، پس خلیفه گفت: چه بود آن دلالتی كه جاری شده بود با ابی محمد علیه السلام، قوم گفتند: كه وصف میكرد برای ما اشرفیها را و صاحبان آن را و اموال را و مقدار آن را پس چون چنین میكرد مالها را به او تسلیم میكردیم و چند مرتبه بر او وارد شدیم و این بود علامت ما با او و حال وفات كرده پس اگر این مرد صاحب این امر است پس به پا دارد برای ما آنچه را كه به پا میداشت برای ما برادر او و الا مال را بر میگردانیم به صاحبانش كه آن را فرستادند به توسط ما. جعفر گفت: یا امیرالمؤمنین! اینها قومی هستند دروغگو و بر برادرم دروغ میبندند و این علم غیب است، پس خلیفه گفت: این قوم رسولانند «و ما علی الرسول الا البلاغ.» پس جعفر مبهوت شد و جوابی نیافت پس آن جماعت گفتند امیرالمؤمین بر ما احسان كند و فرمان دهد به كسی كه ما را بدرقه كند تا از این بلد بیرون رویم، پس به نقیبی امر كرد ایشان را بیرون كرد چون از بلد بیرون رفتند پسری به نزد ایشان آمد كه نیكوترین مردم بود در صورت كه گویا خادم بود پس ایشان را آواز داد كه ای فلان پسر فلان و ای فلان پسر فلان اجابت كنید مولای خود را. پس به او گفتند تو مولای مایی؟ گفت: معاذالله! من بنده مولای شمایم پس بروید به نزد آن جناب، گفتند پس با او رفتیم تا آنكه داخل شدیم خانه مولای ما امام حسن علیه السلام پس دیدیم فرزند او قائم علیه السلام را بر سریری نشسته كه گویا پاره ماه است و بر بدن مباركش جامه سبزی بود پس سلام كردیم بر آن جناب و سلام ما را رد كرد آنگاه فرمود: همه مال فلان قدر است و مال فلان چنین است و پیوسته وصف میكرد تا آنكه جمیع مال را وصف كرد، پس وصف كرد جامه های ما را و سواریهای ما را و آنچه با ما بود از چهارپایان پس افتادیم به سجده برای خدای تعالی و زمین را در پیش او بوسیدیم آنگاه سؤال كردیم از هرچه خواستیم پس جواب داد و اموال را حمل كردیم به سوی آن جناب و ما را امر فرمود كه دیگر چیزی به سر من رأی حمل نكنیم و اینكه برای ما شخصی را در بغداد منصوب فرماید كه اموال را به سوی او حمل كنیم و از نزد او توقیعات بیرون بیاید. گفتند پس از نزد آن جناب مراجعت كردیم و عطا فرمود به ابوالعباس محمد بن جعفر حمیری قمی از حنوط و كفن و به او فرمود: خداوند بزرگ نماید اجر تو را در نفس تو. راوی گفت: چون ابوالعباس به عقبه همدان رسید تب كرد و وفات نمود، بعد از آن اموال حمل میشد به بغداد نزد منصوبین و بیرون می آمد از نزد ایشان توقیعات.